فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

پنج دندونی مامان

سلام گلپر مامان! دیشب از سر شب کلی نق میزدی واقعا کلافه شده بودم به نظرم رسید باید علت رو جستجو کنم به جای رتق و فتق کردنای موردی بعد از چک کردن موارد عادی مثل شیر و عوض به نظرم رسید نوبت دندونته دسم رو کردم تو دهنت دیدم بلللللللللللللله دندون پنجم خودش رو نشون داده مبارک باشه گلکم دیگه داری بزرگ میشی امشب رفته بودیم عروسی تو خودت ار ظرفم برنج برمی داشتی برنج میخوردی منم بهت جوجه میدادم دنیایی داشتی با خودت   از همه فامیلا و دوستا که اومدن و به ما سر زدن و نظر گذاشتن تشکر میکنیم علاقه مون برای مطلب گذتشتن با نظرات شما بیشتر میشه
28 ارديبهشت 1391

اولین کمک فاطمه به مامانش

امروز وقتی داشتیم سفره رو دستمال میکشیدیم تو به حرکت دشت بابایی کلی دقت کردی و بعدش دستمال رو از بابایی گرفتی و رفتی روی میز رو دستمال کشیدی ماشالله به دخمل تمیزی مامان!
21 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

دیروز خیلی استرس داشتم که با اولین واکسنت که میفهمی چطور برخورد میکنی ممکنه از جماعت دکترا دیگه ترسیده بشی و هر کس لباس سفید تنش بود تو رو بترسونه با کلی استرس رفتیم مرکز بهداشت دم در یه کم معطل شدیم چون یه نفر قبل از ما بود دم در که بودیم به بابایی گفتم من خیلی استرس دارم وقتی رفتیم تو اتاق تو و بابایی روی صندلی نشستین و منم عروسکی رو که از خونه زیر چادر قایم کرده بودم تا برای تو تازگی داشته باشی وا گر احیانا گریه کردی تو رو آروم کنه رو درآوردم و دادم دستت تو یه نگاه به عروسک و یه نگاه به خانم پرستار سعی کردیم حواست رو جمع کنیم وقتی آمپول رو کرد تو دستت و درآورد یه نگاه چپ چپی بهش کردی که خودش خجالت کشید از واکسنی که بهت زده بود ولی یه ذره ...
19 ارديبهشت 1391

عکسای تولد فاطمه خانوم

عکسای تولد دخترم رو در ادامه مطلب ببینید تزیینات تولد لباست مه دامنش رو من دوختم و بالاتنه و تزییناتش رو خاله زهره درست کرد کیکت که با نظرقناد انتخاب شد (ما حتی عکسش رو هم ندیدیم عکس از مجموعه هدایا و میز شام فاطمه خانوم وکیک پاکت کارت تولدش گیفت تولدش ...
18 ارديبهشت 1391

تولد دخمل مامان مبارک

سلام به دخمل یه ساله مامان ببخشید دیرتر پست تولدت رو میذارم اونقدر برای تولد کار داشتم و انقدر دست تنها موندم که خدا میدونه فقط سعی میکردم برای مارای انجام نشده غصه نخورم عجب روزی بود روز تولدت میخاستم به تو هم سخت نگذره البته چون حالمم خوب نبود بالاخره باهات بداخلاقی هم میکردم ولی عمه عاطفه که از مشهد اومده بود جبران بدخلقی های منو میکرد بعد تا ساعت 4 مشغول تمیز کردن خونه بودیم اولین مهمون 5.15 اومد اونم خاله مژگان خاله بابایی بود عجب لباسی برای تو آماده کرده بودیم دامنش کار من بود تزیینات و بالاتنه کار خاله زهره از هدیه ها تو پستای بعدی مینویسم که عکسای تولد رو بابایی بیاره همه چیز عالی بود فقط خیلی از مهمونا نتونستن بیان جای مامان...
17 ارديبهشت 1391

سفر فاطمه به یزد

سلام فاطمه جون دیشب از یزد برگشتیم اولین سفر هر سه مون به یزد و دومین سفر سه نفریمون خدا رو شکر تو خیلی دختر خوبی بودی و تهمون خوش گذشت مشکلی هم پیش نیومد آخر هفته تولدته موندم به کدوم کارش برسم خدا کنه خوشت بیاد و بهت بد نگذره آخه شنیدم کوچولوها تو تولداشون خیلی خوشحال نیستن محصوصا سال اول فعلا عجله دارم باید برم تقویمت رو که به عنوان گیفت تولد در نظر گرفتم درست کنم سرعت اینترنت درست شه عکسای یزدم میذارم
9 ارديبهشت 1391

اولین مطلب در سال جدید

سلام دختر گلم سال نوت مبارک ببخشید بعد از یک ماه اومدم سراغ وبلاگت باور کن خودت نمیذاری برات بنویسم میخای همش پیشت باشم امسال اولین عید زندگی شما بود سال تحویل خونه مامانی بودیم کلی هم عیددیدنی رفتیم خیلی خوش گذشت به شما. دو تا عیدی غیر نقدی و 30000 تومان هم عیدی نقدی گرفتی من و بابایی هم برات یه اسباب بازی فکری گرفتیم این روزا یعنی روزای آخر یک سالگی ات مشغول تدارک تولدتم باورت میشه یک سال پیش مثل امروز تو شمک مامانی بودی و من و بابایی میخاستیم زودتر بیای همش میگم واقعا یک سال گذشت علاوه بر نه ماهی که با اون همه سختی گذشت یه سال دیگه هم گذشته یعنی حدود دو سال از حضور یک فرشته پیش ما میگذره این حرفای فلسفی باشه برای بعد باشه ب...
2 ارديبهشت 1391
1