فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

شیرین کاری های فاطمه2

- فاطمه تازگی ها چیزی که میخوره خصوصا غذا ظرفش رو میذاره تو ظرفشویی   چنین فرزند خونه داری داریم ما!!! - تازگی ها هی میگه من وقتی کوچولو بودم این کار رو میکردم وقتی بزرگ شدم اون کار رو میکردم
26 بهمن 1392

شعر معروف فاطمه8

دیشب یه لباس پوشیده بودم که شبیهش رو خاله الهه اش داره تا تنم دید گفت چرا لباس خاله الهه رو پوشیدی !!! پی نوشت: ما امسال کم مشهد رفتیم و تو این سه چهار بار شاید خواهرم فقط دو سه بار اون لباس رو پویده باشه خیلی از این حرف فاطمه تعجب کردم
26 بهمن 1392

حاشیه های حماسه یوم الله 22 بهمن

دیشب که خونه خاله زهره روضه بودیم فاطمه به دونه دونه مهمونا میگفت من فردا میخام برم راهپیمایی فاطمه اکثر راهپیمایی بغل باباش بود تا باباش میذاشتش زمین میگفت من گناه دارم خب! من رو بغل کنین تمام راه فاطمه بادکنک که میدید میگفت بریم از اونجا بادکنک بکینم سعی میکنم به زودی عکسای چند ماه اخیر رو بذارم   ...
22 بهمن 1392

شیرین زبونی های فاطمه 6

دیروز فاطمه رفته بو تو فاز مودبانه حرف زدن دشتیم با هم کتاباش رو تو کمدش میچیندیم گفت این رو بابا خریدن من گفتم بله گفت ابن رو خاله زهره به من دادن گفتم بله گفت اینو کی به من دادن...؟ ...
20 دی 1392

احوال این روزهای فاطمه

سلام به گل دختر من خیلی وقته که نتونستم برات بنویسم و جالب اینه که این روزها تو بزرگتر و شیرینتر و شاید بشه گفت پر اتفاق تر شدی روزهات به امید این میگذره که فردا میری مهدکودک و شبها به امید رفتن به خونه خاله ای عمویی به عبارت بهتر صبح که از خواب بیدار میشی هوز صبحونه نخورده میپرسی امروز میخوایم بریم کجاااا (کجا رو میکشی) دوستای مهدت فراوونن (تو هم اجتماعی) بهار سینا عرشیا مهدیار آوا باران کلا که ار مهد زیاد حرفنمیزنی و خدا رو شکر مربی مهدت به داد نگرانی من رسید و یک کتاب روزنگار از هفته پیش تو کیفت گذاشته دیگه از احوالاتت باید بگم فعلا یه خورده سرماخورده ای و این هفته مهد نرفتی انشالله هفته دیگه هم مامان جون میان تهران و ... تا ببن...
27 آذر 1392

مهد کودک رفتن فاطمه3

امروز اولین جلسه اولیا و مربیان عمر من و تو تشکیل شد حدود دو هفته است که مهد میری قبل هم نوشتم که مربی ات ازت خیلی راضیه امروز برای جلسه اولیا و مربیان رفتیم مهدکودکت جلسه خیلی صمیمی و دوستانه بود و مسئولین مهد همه اومده بودن از خانم راستین (خاله سمیرا که مسئول امور اجراییه) تا خانم پیوندی (خاله غزل که مدیر امور دفتریه) و ساحل جون که مسئول امور داخلی و تحویل و ترخیص بچه هاست و خاله ناهید و مربی و زبان همه بودن از همون اول تو از کنار من بلند شدی و رفتی پیش خاله ناهید و از وقتی خاله ناهید شروع به صحبت کرد تو مشغول پرش و جهش و ... همه مادرا از خاله ناهید راضی بودن و می گفتن بچه هاشون خاله ناهید رو بیشتر از اونا دوست داره من ترغیب شدم دوشنبه و ...
8 آبان 1392

مهد کودک رفتن فاطمه2

سلام عسلم امزور روز دومی بود که باهم به صورت آزمایشی رفتیم مهدکودک هدهد من از برخورد مربیا و رسیدگی شون تو چند ساعتی که اونجا بودم خیلی راضی هستم محیطش هم خیلی خوب بود مجموعا کسایی هم که بچه شون رو میارن اونجا مثل خودمون هستن خلاصه اش میکنم چون فرصت نیست خاله ناهید خیلی ازت راضی بود و مدیر و مربی های دیگه هم میگفتن مثل این میمونه که قبلا هم رفتی مهد هم رابطه ات با بچه ها عالیه و به بقیه کمک میکنی و هم کارایی که ازت میخان خوب انجام میدی واقعا خدا رو به خاطر هوشت به خاطر مهرونی هات به خاطر اخلاق خوبت و اجتماعی بودنت شکر میکنم امیدوارم روز به روز پیشرفتت بیشتر از روز قبل باشه
28 مهر 1392