فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

سفر به زنجان

سلام به دخمل مامان دیروز از سفر چهارم زندگی تو یعنی زنجان برگشتیم سر راه یه قزوین هم رفتیم خدا رو شکر هم به تو خیلی خوش گذشت هم من هم بابایی ارائه خوبی داشت بیشتر خواستم یه گزارش از پوشک کردنت بدم که دوباره رو به افول رفت امید من من با خودم گفتم زوده الکی دلم رو خوش کردم ها ایشالله بزرگ میشی و همه اینا برات خاطره میشه ایشاللهیه شنبه صبح هم داریم میریم مشهد ببعد از 4 ماه من که دلم داره پر میزنه برای مامان و بابا و امام رضا ایشالله سفر خوبی باشه چون خیلی کار داریم برای امروز خلاصه مینویسم کلمات جدید تو:  مم (مریم) م (مهدیه) الا (الله) عط (عطر) عس (عکس) ابس (اسب)  فعلا خداحافظ
15 مهر 1391

از پوشک گرفتن فاطمه 1

قربون دخملم برم که دیگه داره بزرگ میشه مرحله ای که همیشه برام سخت مینمود و نمیدونستم از کجا شروع کنم نصفه نیمه حل شده این مرحله سخت در زندگی تو و من از پوشک گرفتن تو بود که سه شب پیش به پیشنهاد خودت رفتیم دستشویی تقریبا از اون شب به جز دیشب که من و تو و بابایی حسابی خسته بودیم پوشکات رو کثیف نکردی سه شب پیش یعنی شنبه شب وقتی من و تو تنها بودیم و من از دستشویی اومدم بیرون تو اصرار اصرار که میخای بری دستشویی آخه دستشویی رو به خاطر مسواک و دست شستن دوست داری منم از قبل میدونستم دستشویی رفتن رو مثل برزگترا دوست نداری گفتم با دستشویی بردنت بهت بفهمونم که اونجا خبری نیست لذا بردمت دستشویی و فعالیت ما موفقیت آمیز بود تا آخر اون شب اصلا پوشکت رو...
11 مهر 1391

این روزها...

این روزها روزهای نگرانی من و توست. تو برای اینکه در خواب و بیداری، انگار، نگران تنهاماندن بدون من و بابایی هستی و من نگران از اینکه قدم هایم به سوی ادامه تحصیل اشتباه باشد این روزها روزهای ترقی منو توست. ترقی تو در کشف دنیای پیرامونت و ترقی من در کشف راههای جدید برای برقراری ارتباط شیرینتر با تو. این روزها روزهای تلاش منو توست تلاش تو برای تنها نماندن حتی یک لحظه و تلاش من برای حداکثر استفاده از لحظات باهم بودن یا نبودن به جای خودش (دیروز حاضر نبودی تنهایی از تو اتاقت اسباب بازی بیاری اتفاقی که به ندرت می افته) و هر روز من و بابایی با حسرت بزرگ شدنت را نظاره می کنیم و همیشه میگوییم آیا این یک سال همان گونه که خواستیم شد؟ کلمات جدید: ...
5 مهر 1391

روز دختر مبارک!!!

سلام به بهترین دختر دنیا! امروز دومین روز دختری بود که کنار هم داشتیم خدا رو شکر امروز کلاس نداشتم و سعی کردم روز خوبی رو با بازی کردن کنار هم داشته باشیم دیشب هم از سر رهم برات یه عروسک اسکندر خریدم من ترجیح میدم به جای شخصیت های کاتونی خارجی ایرانی هاش و برات بخرم نمیدونم چه مناسبتی داره که روز ولادت حضرت معصومه رو روز دختر نامگذاری کردن ولی میخام برات به اندازه ای که میدونم و ممکنه تو بفهمی از حضرت معصومه بنویسم: ایشون خواهر حضرت رضا بودن و برای نه فقط برای دیدار برادرشون بلکه برای رسیدن به ولی فقسه و امام زمانشون به طرف خراسان راه می افتن ولی بین راه مریض می شن و از دنیا میرن در مورد کرامات ایشون فراوون نوشتن و خصوصا ایشون رو کریمه...
28 شهريور 1391

عکسای دخملم

عکسای دخترمو تو ادامه مطلب ببینید (متاسفانه تو انی چند ماه خیلی کم از فاطمه عکس گرفتیم بیشتر فیلم داریم ازش) بعد از یک ظرف شستن سخت و جانفرسا!!! بعد از مطالعات سیاسی و فرهنگی!!! جاده سه هزار (متاسفانه از مسافرت عکس تکی تو رو نداریم برای همین مجبور شدم کسای خودم و بابایی رو هم بذارم جاده کندوان ...
20 شهريور 1391

نی نی شیطون من

سلام به دخمل گلم ببخشید که مدت طولانی نتونستم خاطراتت رو اینجا موندگار کنم از بس که خودت شری میکنی البته که این شهریور ماه هم برای من ماه پربرکتی بود و سرم شلوغ بود قبل از اون تو ماه رمضون هم که به زور شبا میخوابوندمت و روزام حس و حال نوشتن نداشتم بزار مهمترین اتفاق این روزا رو برات بگم پنجشنبه سه نفری رفتیم شهر ری و من برای ارشد تو دانشگاه علوم حدیث رشته خودم ثبت نام کردم پنجشنبه قبلش هم تو امتحان رانندگی قبول شدم و به لطف خدا انشالله دو هفته دیگه گواهینامه ام میاد بذار از تغییراتت تو این مدت بگم: دندونای کرسی ات در اومده البته هنوز یکی دو تا اون وسط جا موندن با این همه هنوز جویدن رو بلد نیستی و هرچی من و بابایی برات ادا...
20 شهريور 1391

نگرانی های جدید

سلام فاطمه گلی هر چی بزرگتر میشی به جای اینکه نگرانیم کمتر بشه بیشتر نگرانتم نگران کم غذا خوردن نگران روابط اجتماعی بالا و بی حساب کنتبت نگران نحوه دفعت نگران چه جوری از پوشک گرفتنت نگران ... و خوشحالم این بار بابایی تو خیلی از نگرانی ها همراهی م میکنه کلا هماهنگی منو بابایی با هم بیشتر شده حدود ده روز دیگه پنجمین سالگرد ازدواج منو باباییه و دومین سالگرد ازدواجی که تو هم هستی چه زود گذشت دیروقته من باید برم بخابم که سحر بیدار شم خیلی زود از عکسای جدیدت میذارم فعلا
10 مرداد 1391

بزرگ شدن گل خونه

از آخرین مطلبی که نوشتم خیلی وقته که میگذره ولی واقعا تو این مد وقت نداشتم الانم از فرصت خواب تو دارم استفاده میکنم قربون دخملم بشم بذار دونه دونه از پیشرفتات بنویسم اول دندونات که فکرکنم ٥ تا کامل دراومده ششمیش نیمه و یکی دو تاش هم نیش زده دوم در مورد صحبت کردنت چند روزه علاوه بر سعی برای انتقال مطلب صداهایی هم از گلوت خارج میکنی مثلا برای داغ بودن چیزی بهش اشاره میکنی و میگی خخخخخخخخخ (اوج خ گفتنت رو خواستم برسونم نه گفتنم یه کم یاد گرفتی ماما و بابا رو کامل و با هوشیاری میگی تو یکی از کتابات عکس لک لک کشیده تو هم اسمش رو بلدی به گل هم میگی گُ البته اصوات دیگه مثل ق ل د رو میتونی بگی ولی فقط برای دلخوشی گاهی اوقات میبینم برای س...
2 مرداد 1391

پنج دندونی مامان

سلام گلپر مامان! دیشب از سر شب کلی نق میزدی واقعا کلافه شده بودم به نظرم رسید باید علت رو جستجو کنم به جای رتق و فتق کردنای موردی بعد از چک کردن موارد عادی مثل شیر و عوض به نظرم رسید نوبت دندونته دسم رو کردم تو دهنت دیدم بلللللللللللللله دندون پنجم خودش رو نشون داده مبارک باشه گلکم دیگه داری بزرگ میشی امشب رفته بودیم عروسی تو خودت ار ظرفم برنج برمی داشتی برنج میخوردی منم بهت جوجه میدادم دنیایی داشتی با خودت   از همه فامیلا و دوستا که اومدن و به ما سر زدن و نظر گذاشتن تشکر میکنیم علاقه مون برای مطلب گذتشتن با نظرات شما بیشتر میشه
28 ارديبهشت 1391

اولین کمک فاطمه به مامانش

امروز وقتی داشتیم سفره رو دستمال میکشیدیم تو به حرکت دشت بابایی کلی دقت کردی و بعدش دستمال رو از بابایی گرفتی و رفتی روی میز رو دستمال کشیدی ماشالله به دخمل تمیزی مامان!
21 ارديبهشت 1391