فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

نی نی شیطون من

1391/6/20 12:43
نویسنده : مامان رضیه
155 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخمل گلمقلب

ببخشید که مدت طولانی نتونستم خاطراتت رو اینجا موندگار کنم از بس که خودت شری میکنی البته که این شهریور ماه هم برای من ماه پربرکتی بود و سرم شلوغ بود قبل از اون تو ماه رمضون هم که به زور شبا میخوابوندمت و روزام حس و حال نوشتن نداشتم از خود راضی

بزار مهمترین اتفاق این روزا رو برات بگم پنجشنبه سه نفری رفتیم شهر ری و من برای ارشد تو دانشگاه علوم حدیث رشته خودم ثبت نام کردمهورا

پنجشنبه قبلش هم تو امتحان رانندگی قبول شدم و به لطف خدا انشالله دو هفته دیگه گواهینامه ام میادعینک

بذار از تغییراتت تو این مدت بگم:

دندونای کرسی ات در اومده البته هنوز یکی دو تا اون وسط جا موندن با این همه هنوز جویدن رو بلد نیستی و هرچی من و بابایی برات ادای جویدن رو درمیاریم فایده ندارهاوه

بیشترین سرگرمی ات رفتن روی دسته مبل و خندیدن به ماست ما هم با وحشت از رو دسته مبل میاریم پایین البته بابایی تمهیداتی اندیشیده مثل فاصله دادن مبلا از لبه میز اپن آشپزخونه ولی در فعالیت جنابعالی تاثیری نداره

بعد از دسته مبل علاقه وافر به روشن و خاموش کردن تلویزیون داری برای اون هم تمهیدات اندیشیدیم و بعد از دیدن برنامه های روزانه میریم سیمش رو از برق میکشیم

فعالیت مفرح دیگه ات آوردن ظروف آشپزخونه و قابلمه ها و هندونه خربزه (کلا جیزای سنگین) و لباسات از کمدها کشوها و کابینت هاس بعضی وقتا یه چیزایی از یه حاهایی پیدا میکنم که دود از کله ام بلند میشه مثل پیدا کردن سر فلاسک از توی لباسای کثیفت یا پیدا کردن توپ کوچولوت توی کشو یا شیشه ات زیر گاز خدا میدونه چه وضعیتی داره این روزا خونمونابرو

وزن و قدت رو تازگی چک نکردیم ولی فکر کنم وزنت 12 باشه وقدت خدود 80 یا 90

کلماتی که میتونی بگی: بابا مامان عمه اینا داتی دو سه (البته چون با اشاره نیازاتو براورده میکنی خیلی حرف نمیزنی) یه سری صحبتات رو هم با عروسکا و بچه های کوچولو دیگه رو نمیفهمیم

مامانی و بابایی و عمه بنفشه تازگی اینجا بودن و عمه عمه گفتنت اثر همون بوده بعد از اومدن اونا ما با خاله سمانه رفتیم مسافرت چون مریم بود و با تو خیلی بازی میکرد به تو خیلی خوش گذشت "دو سه" گفتنت هم اثر همونه بعد از گفتن سه هم دست میزنی آخر این هفته دایی رضا میاد و هفته بعد هم عمه عاطفه میدونم اومدن مهمون و مهمونی رفتن خیلی خوشحالت میکنه

قراره از هفته آینده که ارشد شروع میشه هفته ای یه روز بری خونه خاله زهره دوشنبه هنوز بی جا و مکانی ایشالله جور میشه

غذا خوردنت هم خدا رو شکر عالیه میوه هم که نگو به سه سوت "هام هام" میکنی

بازی های مورد علاقه ات از سر و کله من و بابایی بالا رفتن و بدو بدو کردن بعد از اون لی لی حوضک و ما بچه ها مثل گلیم رو بلدی گل یا پوچم تقریبا بلدی

هر کس میبینتت حتی بعد از یه هفته میگه چقدر برگ شدی این روزا خیلی زود بزرگ میشی همه چی رو میفهمی مثلا دعوا گریه (راستی یادم اومد بلدی الکی هم گریه کنی) خنده شوخی حتی این روزا باهات صحبت که میکنم بیشتر از قبل توجه میکنی و سعی میکنی جواب بدی دلم میخاد این روزا رو از  دست ندم دوست ندارم ارشد رو قبل هم بهت گفتم چون روزای زیادی از بزرگ شدنت رو از دست میدم البته که تو دخمل گل من هستی و مثل همیشه تو کارای سخت و روزای سخت من رو همراهی میکنی بزرگ هم که بشی درک میکنی برای چی ارشد خوندم

روزای آخر تابستون رو سعی میکنم بیشتر باهات بازی کنم و بیشتر باهم باشیم تا جبران روزای آینده رو بکنه ولی حیف ساعتایی که پیشت نیستم هیچ جور جبران نمیشه

امیدوارم برای دفعات بعد زودتر بیام سراغ وبلاگت انشالله

تو پست بعدی عکسای اخیرت رو میذارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)