اتفاقات تازه
سلام گلکم
چقدر در نظر من و بابایی بزرگ شدی هر خاطره ای رو که به یاد میاریم تو توش هستی انگار از اول بودی الان که دیگه کم کم داری زبون در میاری دلم برات آب میشه خدا میدوه وقتایی که میذارمت جایی دلم چقدر برات تنگ میشه
یه قانون برای من و تو این شده کهوقتی میذارمت جایی حتما برات یه چیزی باید بخرم برات
کلمه های جدیدی که میگی خیلی زیاده
تاب (کتاب) دردره )سرسره) دایی (جارو) البته خود دایی هم میگی عمه عمو و خاله هم حسابی بلدی عمو احمد ه که دیگه ورد زبونته از بس آقای سویزی باهات بازی میکنه گنجشک لالا و اتل متل رو حسابی بلدی قصته هم قبل از خواب میخای حتما ببلت منو کشته (بغل) همش ببل میخای
یکشنبه ها میری خونه خاله مژگان پیش نتیم (نسیم) و نترن (نسترن) و عدیدا (علیرضا) دوشنبه ها میری خونه خاله زکیه پیش عمو
نمیذاری بنویسم قدت بلند شده به میزای آشپزخونه هم میرسه تازه یه کاری که تازگی ها بهش علاقه داری بالا رفتن از صندلی های میزی ناهارخوری و بعد هم بالا رفتن از خود میز و به هم ریختن وسایل روی اونه
نمیذاری بنویسم ببل میخای فعلا برم