فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

بعد از مدتها سلام

1391/11/28 12:40
نویسنده : مامان رضیه
233 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل دخترم

نوشتن از تو دیگه سخت شده چون اونقدر تغییراتت زیاد شده که نمیشه همه رو تو یه صفحه توصیف کرد

دیگه این روزا برای یادگار کردن لحظاتت از ت باید فیلم گرفت آخه صوتی و تصویری اش با هم قشنگه خدا رو شکر مثل بلبل زبون میریزی و من و بابایی قربون صدقه حرفای جدیدی که یاد گرفتی میریم اما یه چیزی نگرانمون می کنه اونم سریع یاد گرفتن توه اگه یه حرفی رو فقط یه بار بگیم برگردنونش میکنی و ما نگرانیم تو که آینه ما هستی چهتصویری ازمون نشون میدی

کار مورد علاقه جدیدت پیدا کردن یه کیف یا یه پلاستیکه که هر چی دور و بر خونه هست و تو دوستشون داری رو بریزی تو اون و مثلا بری خرید وقتی همه وسایل رو میزی تو پلاستیک میگی کاری ندارین دابظ (خداحافظ)

یه چیز قابل ذکر دیگه که خیلی تکرار میکنی : بابا کوش رفته سرکار شیر بخره

وقتی اعصابت خرد میشه از چیزی میگی چی کار کنم گیه (گریه) کنم

وقتی میخای خودت رو نشون بدی من گریه مُکنم (میکنم)

وقتی لب تاپ رو باز میکنیم عمه کوش باباجون کوش مامان جون کوش (اثرات ارتباط تصویری با مشهدیا)

وقتی نی نی کوچولو تو تلویزیون میبینی نی نی کوشولوه

وقتی تلفنی با کسی صحبت میکنی فقط گزارش برنامه کودکا رو میدی : عمو ندایه (نداره) خاله نگس (نرگس) ندایه پنبول (پنگول) ندایه  خاله شادونه ندایه

تازه اگه یه وقتی احیانا دور از حون حواسمون به حرفت نباشه اونقدر حرفت رو تکرار می کنی که آدم رو از بی توجهی پشیمون کنی

دیگه کلا به قول بابایی خیلی خوردنی شدی

یه ماهی هست رو پروژه جدایی محل خوابت از خودمون داریم کار میکنیم

راستی منم برات تا حالا غیر از ژاکتی که زمان حاملگی بافتم یه پیراهن و یه شالگردن بافتم الان هم پروژه کلاهش رو شروع کردم رنگش هم با پالتویی که برات گرفتیم ست کردم

راستی پسرخاله ات هم دنیا اومده یک هفته است خیلی دوست داشتم پیش خاله الهه باشیم و من عکس العملت رو نسبت به یک نی نی کوچولو میدیدم

راستی ترم جدید مامانم شروع شده این ترم همه کلاسام رو از صبخ تا شب گرفتم تا روزای بیشتری رو با هم باشیم اما یه روزی رو که نمیبینمت خیلی دلتنگت میشم کلا هم که مثل قبل نگرانم که این یه روز هم برای تو مثبت نباشه اما این بار هم اول ترم تو رو دست خدا سپردماون هوای هردومون رو داره

دیشب یاد روزای زردی و بیمارستانت افتادم یادم اومد وقتی تو دستگاه میدیدمت گریه ام میگرفت و تو انگار حضور من رو حس میکردی تکون میخوردی و بیدار میشدی خیلی روزای سختی بود ولی به کمک ویاری خداوند تموم شد هرچند خیلی سخت بود پاره تنم جدای از من بود ولی گذشت مطمئنم این روزا هم میگذره و یه روزی از این خاطرات هم فقط به عنوان خاطره یاد میکنیم

همیشه با خودم میگم فاطمه رو خدا راحت به ما داد ولی برای نگه داشتنش خیلی سختی کشیدیم از استراحت مطلق حاملگی و ماه درد بگیر تا درد زایمان و زردی و شیر خشک خوردنت و ...

خدایا شکرت به خاطر خانواده مهزبون و منسجمی که بهم دادی همسر مهربون و فداکار و سخت کوش ودختر شیرین و سالم و انشاءالله صالحی که امنت تو در دستان منه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

عاطفه
2 اسفند 91 23:06
سلام. خیلی قشنگ و پر از احساس و عشقولانه بود. انشاءالله خدا هر سه تون رو حفظ کنه.
خاله مریم
11 اسفند 91 2:32
خیلی زیبا ، جذاب و تصورش بسیار شیرین بود