فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

نگرانی های جدید

سلام به دخترای گلم وای خدا می دونه از اینکه میگم دخترام چه ذوقی میکنم انگاری خدا رحمتش رو تو خونه منو بابایی جاری کرده که فرزند اولم دختره و دومی هم این روزها در عین اینکه در تلاشم پر انرژی و شاداب باشم از اوون جهت که روزای آخر تنهایی من و فاطمه است ولی این فسقلی جدید هم مثل فاطمه تو دوران جنینی اش خودش رو لوس میکنه این روزها گاهی اوقات سردرد به سراغم میاد و فشارم گاهی بالا میره فعلا در حال خوردن قرص آسپرین هستم (مینویسم تا سر بعدی اگر فشار داشتم یادم بمونه قرص میخوردم) این روزها غصه چاقی یه طرف و غصه وزن نگرفتن از طرف دیگه قوز بالا قوز شده خاله ها مشهد دنبال کارای عروسی تنها دایی تون هستن ولی من اینجا غصه دارم غصه سلامتی فرزند تورا...
28 آبان 1394

سلام نی نی جدید

سلام به گل دختر عزیزم همویی که هر روز بر احساسم برایش افزوده می شود همویی که خوشحالم قرار است هم آوا و همراه دختر بزرگم شود  همویی که نشاط و شادی خانه کوچکمان را رونق می بخشد خدا میداند من و فاطمه و بابا لحظه شماری می کنیم برای دیدنت این روزها بر تکانهایت افزوده شده و فقط پنج ماه از مسیر نه ماهه یکی بودنمان مانده به قول بابایی میبینی راه تقریبا نصفه شده خدا میداند به همان اندازه که ذوق امدن فاطمه و ورودش به زندگی را داشتم امدن تو هم برایم هیجان انگیز است هنوز هم مثل پنج سال پیش قربان صدقه های کودکانه ام بابایی را به وجد می اوردو این بار فاطمه ای هست که تعجب کند مادرش چقدر کودکانه با ورود خاهرش ذوق میکند آه که چقدر ن...
17 آبان 1394

یه خبر خوب ...

کاش خیلی زود خوب ترین خبر دنیا در گوش زمین زمزمه شود و سحرگاهی با صدای یا اهل العالم انا بقیه الله الاعظم از خواب بیدار شویم ولی اینک خوبترین اتفاق در خوانواده کوچکمان دلشادمان کرده است سلام گل دختر مامان ... خیلی وقته که برات ننوشتم ولی امشب یهو دلم برا اینجا تنگید آخه روزای آخریه که تو تنها دختر مامان هستی  خداوند به قول خودت به دعای تو به ما یه دخمل ناز دیگه داده که الان حدود سه ماه و نیمه که تو دل مامانه تو خیلی ذوق داری بعضی روزا سرت رو به شکم نزدیک میکنی و از زیباییهای دنیا که به چشمت میاد برا ریحانه (عضو جدید خونه) میگی و بهش میگی وقتی اومدی بیرون این رو بهت نشون میدم اونو بهت یاد میدم میدونم تو خواهر خیلی مهر...
5 آبان 1394

چهارمین سالگرد تولد

چهار سال از مهمترین بزرگترین و باارزشترین اتفاق زندگی من میگذره و تو حالا بزرگ شدی  چهار سال پیش مثل امشب فکر میکردم ایا فردا این سعادت رو خواهم داشت نوزادی رو که نه ماه همزاه خودم به این سو و اون سو بردم به آغوش بکشم و حالا عادی ترین و البته لذت بخش ترین اتفاق روزانه مون بغل کردن و بوسیدن توست چهار سال پیش فکر میکردم آیا نوزادی که از من متولد میشه خارق العاده خواهد بود باهوش خواهد بود مهربان خواهد بود و حالا بعد از چهار سال فهمیدم سلامت رو حی و روانی تو از هرچیزی باارزش تره با اومدن تو اونقدر نشاط تو خونمون اومد که به هر زوج بدون بچه ای توصیه میکنم زودتر بچه دار بشن فرزند کوچکم که نمیدونم چند سال دیکه جای من رو پر میکنی با اینک...
14 ارديبهشت 1394

...

سلام به گل دخترم با اینکه هر روز تو با روزهای دیگرت فرق دارد با اینکه شیرین زبانی های امروز و دیروزت متفاوت است با اینکه بزرگ شدنت دیدنی است اما من حسابی مشغول روزمرگی هایم هستم و فرصت نگارش برایت را از دست می دهم یک هفته است که به خاطر تمام کردن پایان نامه هر روز مهد می روی. ساعت 8 و 9 صبح بیدار می شوی و راهی می شوی و ظهر با کلی معلومات جدید از مهد برمیگردی. کلاس ریاضی و علوم هم داشته ای. دیروز میگفتی "مامان و بابا می دونین ما چرا موجود زنده ایم چون نفس میکشیم و غذا میخوریم" این حرفا برایت بزرگ نیست؟ هرچند به نظر من خوشحالی که وسط بحثهای مختلف من و بابا تو هم حرفی برای گفتن داری دیروز مفهوم بلندی و  کوتاهی را یاد...
19 آبان 1393

این روزها ...

وای ... وای .... عزیزکم ..... کمی آهسته تر ...... اگر خودت سرعتت را ببینی تعجب میکنی... من سرعت نور را ندیدم اما فکر نمیکنم بزرگ شدن تو هم کم از سرعت نور داشته باشد. این روزها تو بدون وقفه در حال بازی صحبت شعر و کتاب خواندنی. بله کتاب خواندن اگر برای همه سواد بخواهد برای فاطمه من نمیخواهد شعر خواندن هم اگر برای هرکسی قافیه و وزن میخواهد برای دختر خلاق من نمیخواهد بازی این روزهایت شده مدرسه بازی و خرید رفتن و مسافرت رفتن همیشه کیف وسایل آشپزی ات همراهت است و تو همیشه آشپزی میکنی این روزها ناخودآگاه کمتر مهد میروی و من سعی میکنم هر روز برنامه ای برای بیرون رفتن بریزم مسجد و کلاس قرآن و پارک و ... این روزها آمار همه ب...
18 مرداد 1393