فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

موقثیت بزرگ

نمیدونم چرا هر وقت قرار میشه برات پشت هم بنویسم کمتر مبام بنویسم خبر خوب اینه که تو بالاخره همکاری خوبی برای دستشویی رفتن کردی و واقعا این همکاری بهویی اتفاق افتاد از یه شب که مهمون داشتیم و لباس نو پوشیدی همه وعدهها رو میری ستشویی حتی اگه پوشک هم داشته باشی بازم میری دستشویی شیرین زبونی های این روزات بالا بالا برام میخرین؟ دنباله هم چمله هات یا که داره یا دیگه مثل میگی چایی داغه که دسشویی ندارم دیگه وقتی من و بابا رو با هم صدا میکنی میگی مابایی و ... فعلا باید برم برای خرسی غذا درست کنم
23 مرداد 1392

شیرین زبونی های فاطمه 3

اول از همه بگم خیلی خوشحالم نی نی خاله زهره به سلامتی دنیا اومد هر دو هم سلم هستن آقا محسن هم که ماشالله ماشالله هم خواستنیه هم خوشمل خدا رو شکر از دیروز که دنیا اومده هی میگی بریم خاله زهره ه همه میگی محسن کجاس؟ ... - صفحه اول کتاب می می نی شد شیخته رو حفظی و خیلی با آب و تاب می خونی هنوز موفق به ضبط صدات با کیفیت نشدم که بزارم رو وبلاگ - هر از چندگاهی که احسساتی می شی میای می گی مامان دستم رو می گی ری و به یه غل مفصل ختم میشه (مثلا خدت میگی بغلم میکنین بویم میکنین نازم میکنین و ....) - دیشب منو بابا هز دو حسابی خسته بودیم تو ولی اصلا موقع خواب هز میگفتی بابا بابایی بابایی بابا ... بی وقفه اصلا اجاهز نمی دادی بابا جواب بده - بعضی ...
29 خرداد 1392

از پوشک گرفتن فاطمه 1

تا حالا چندین بار تلاش کردم برای از پوشک گرفتنت از وقتی یک سالت تموم شد اول تابستون پارسل آخر تابستون پارسال قبل از دانشگاهم دم عید و از وقتی از مشهد اومدیم که تقریبا هر دو هفته بالاخره وقتی دو سالت تموم شد من و بابایی توافق کردیم جدی تر این کار رو پی بگیریم یکی دو روز هر نیم ساعت می بردیمت دستشویی اتفاقا روز تعطیل بود و بابایی هم خونه بود ولی شب دوم خسته شدی و مقاومت کردی آخر هفته پیش خودت مصرانه از خواب که بیدار شدی گفتی میخای بری دستشویی البته این دو تا دلیل داشت (برای تجربه خودم در آینده و بقیه مینویسم) اولا چند روز قبلش ازت میخاستم از خوا که بیدار میدش بریم دستشویی هرچند تو قبول نمی کردی و دوم اینکه خودم بل استثنا هر روز صبح اول می...
29 خرداد 1392

عکس های فاطمه

عکسای فاطمه جون در ادامه مطلب عکسای باقی مونده از تولد فاطمه: کارت دعوت تولد فاطمه که بنابه دلایلی طراحی شد و چاپ نشد عکس کیک تکی عکس فاطمه تکی (فاطمه خیلی از کیک و شمع و بقیه جریانات تولدش خوشحال بود خودش کلی دست میزد و تولد مبارک می خوند) عکسای شمال (قبل از عید): دشتای گل تو راه گرگان فاطمه بالای درخت تو جنگلای گرگان فاطمه و بابایی اش با ژست جدید فاطمه و بابایی تو هتل زیارت فاطمه و بابایی رو تپه های صدا و سیما تو گرگان لحظه سال تحویل اقتدار فاطمه در روز سیزده به در فاطمه با چادر نمازش (از وقتی از مشهد اومدیم فاطمه بلااستثنا موقع نماز خوندن من و بابایی می اومدو با روسری های من...
9 خرداد 1392

شیرین کاری های فاطمه

خیلی کمتر از قبل وقت می کنم بیام اینجا برات بنویسم شبا که میخابی گاهی اوقات تو سررسیدت مینویسم نوشتن از شیرین کاری هات کار شاده ای نیست چون اصلا قابل شمردن و احصا نیست عضیاش رو می نویسم: - وقتی تلفن زنگ میزنه چه نزدیک باشی چه دور داد می زنی میگی من اگه نزدیک باشی گوشی رو با کلی هیجان برمیداری و میگی سلام و صحبت میکنی ... - دیروز پنجره باز بود و تو دم گرفته بودی و هی میگفتی جوجو خودشو میخارونه - وقتی داشتم جارو برقی میکشیدم میچرخیدی میگفتی آموزش! - هر از چند گاهی که هوس مهمونت میکنی میگی خوش اومین بفرمایین زحمت کشیدین ... - بعد از کاری که خیلی دوست داری مثل خوردن ماکارونی یا تاب دادنت تو خونه یا کارای دیگه میگی دست شما درد نک...
9 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام گل دخمل دو ساله من خیلی وقته از اول سال جدید می خام برات بنویسم و عکسای جدیدت رو بذارم ولی متاسفانه با این کمبود وقتو با این همه کاری که هی پشت هم پیش میاد فرصت نمیشه بالاخره دیشب تولد تو رو گرفتیم و گفتم بیام عکسای تولدت رو بذارم بماند قبل از تولد چه قدر برنامه ریزی کزدیم و برنامه هامون به هم ریخت من و بابایی صبح ساعت 7.5 بیدار شدسم برای اینکه وقتی تو بیدار شدی خونه پر از تزیینات تولد باشه و نو سوپریز بشی عکسای تزیینات: تو هم وقتی از خواب بیدار شدی خیلی ذوق کردی البته که من انظار داشتم بیشتر از اینا بذوقی بعد از تموم شدن تزیینات من رفتم سراغ لباست و بابایی هم مشغول پوست کردن سیب زمینی های الویه شد عک...
14 ارديبهشت 1392

عروسک بازی های فاطمه

دخمل گلم از وقتی کوچکتر بود حدود یک سالش بود با عروسکاش خیلی قشنگ بازی می کرد همونطور مه من بغلش میکردم اونم عروسکش رو بغل میکرد همونطور که براش لالایی می خوندم و می خوابوندمش اونم عروسکش رو میخوابوندو ... دو سه شب پیش من و بابایی تو آشپزخوه مشغول بودیم که دیدیم صدای فاطمه نمیاد نگاه کردیم ببینیم چی کار میکنه که دیدم مشغول بازیه ازش فیلم و عکس گرفتم و اینجا میذارم سلام نی نی من چطوری حالا خرج خونه رو از گجا بیارم چجوری عذا درست کنم؟؟؟؟؟ حالا ببین چه فکری کردم شما همتون بخوابین تا من برم غذا دُدُس کنم بچه ها بیاین ناهار (البته فاطمه اینجا داشت نی نی ای رو که دستشه عوض میکرد) خب بچه ها ناهار گشنه پلو داریم با ...
16 اسفند 1391