فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

آزمايش الهي

سلام به دختران عزيزتر از جانم اين روزها در يك سوم آخر حاملگي هستم و من بابايي و فاطمه هر سه چشم به راه گل دختري به نام ريحانه هستيم روزها گاهي به سرعت ميگذره و گاهي هم با هل دادن و به زور هم نميگذره ولي در هر صورت اين روهاي سيرين و به يادموندني سخت شده شكم بزرگم دل دردها كمردردها و نفخ ها و.... همه لازمه مادر شدنه انشب ميخام يه كم مادرانه بنويسم خدا چه ميدونه شايد شما هم مثل من ناصح خوبي در زمان نياز نداشته باشيد شايد شما هم نياز به يك دلداري دهنده داشته باشيد و من اون روز نباشم دختركانم بدونين زندگي به سختي نميشه و هميشه اون سختي هايي كه ما فكر ميكنيم غيرقابل تحمله از يك نگاه ديگه آسونيه بدونيد خدا وراي تحمل انسان براش آزمايش و امت...
15 بهمن 1394

بدون عنوان

سلام فاطمه گلی ماشالله به گل دختر مامان این روها حس میکنم حضور ریحانه تو رو خانوم تر از قبل کرده با اینکه سعی میکنی نی نی بازی در بیاری با اینکه خیلی بهانه میگیری و حتی لجبازی میکنی ولی واقعا رفتارهات درکت مهربونی ها و محبتات به من و بابایی وتلاشت برای اینکه جای خودتو محکم کنی بزرگی ات رو با توجه به سنت بهم ثابت میکنه این روزها با دیدن رفتارهات با بازی هات با تخیلهات یاد بچگی های خودم میافتم و میفهمم تو چقدر شبیه منی خدا کنه بتونم اونچه رو که خودم فکر میکردم خلا بوده در زندگیم برای تو جبران کنم تا تو موفق تر و بهتر از من باشی فردا شب خونه خاله زکیه جشن نه ربیعه و من مسوولیت بچه ها رو به عهده دارم و تو چقدر از هفنه پیش لجظه شماری ...
30 آذر 1394

روزهای قبل از ریحانه

سلام به گل دخملام دیشب وقتی ساعت دو و نیم رفتم بخابم یادم اومد چقدر وقته براتون ننوشتم دلم براتون تنگ شده بود با اینکه هر دوتون یه جوری پیشمین فاطمه خانوم که مرتب بغلم میاد یا بوسش میکنم یا بوسم میکنه؛ ریحانه خانومم که دائم یا لگد میزنه یا دست میزنه و یه جوری حضور خودشو اعلام میکنه (مثل الان که هی لگد میزنه) این روزا دارم تلاش میکنم تا قبل از اومدن ریحانه کارام رو مرتب کنم سعی میکنم درسام رو جلو جلو بخونم برنامه ریزی کردم برا تسویه حساب دانشگاه و پیدا کردن پیش دبستانی برای فاطمه گلی مهمتر از همه دارم سعی میکنم وقت بیشتری برا فاطمه بذارم تا روزای آخر دوتایی بودنمون بیشتر بهش خوش بگذره (البته اگه این هورمونای بارداری بذاره) و ال...
30 آذر 1394

نگرانی های جدید

سلام به دخترای گلم وای خدا می دونه از اینکه میگم دخترام چه ذوقی میکنم انگاری خدا رحمتش رو تو خونه منو بابایی جاری کرده که فرزند اولم دختره و دومی هم این روزها در عین اینکه در تلاشم پر انرژی و شاداب باشم از اوون جهت که روزای آخر تنهایی من و فاطمه است ولی این فسقلی جدید هم مثل فاطمه تو دوران جنینی اش خودش رو لوس میکنه این روزها گاهی اوقات سردرد به سراغم میاد و فشارم گاهی بالا میره فعلا در حال خوردن قرص آسپرین هستم (مینویسم تا سر بعدی اگر فشار داشتم یادم بمونه قرص میخوردم) این روزها غصه چاقی یه طرف و غصه وزن نگرفتن از طرف دیگه قوز بالا قوز شده خاله ها مشهد دنبال کارای عروسی تنها دایی تون هستن ولی من اینجا غصه دارم غصه سلامتی فرزند تورا...
28 آبان 1394

...

سلام به گل دخترم با اینکه هر روز تو با روزهای دیگرت فرق دارد با اینکه شیرین زبانی های امروز و دیروزت متفاوت است با اینکه بزرگ شدنت دیدنی است اما من حسابی مشغول روزمرگی هایم هستم و فرصت نگارش برایت را از دست می دهم یک هفته است که به خاطر تمام کردن پایان نامه هر روز مهد می روی. ساعت 8 و 9 صبح بیدار می شوی و راهی می شوی و ظهر با کلی معلومات جدید از مهد برمیگردی. کلاس ریاضی و علوم هم داشته ای. دیروز میگفتی "مامان و بابا می دونین ما چرا موجود زنده ایم چون نفس میکشیم و غذا میخوریم" این حرفا برایت بزرگ نیست؟ هرچند به نظر من خوشحالی که وسط بحثهای مختلف من و بابا تو هم حرفی برای گفتن داری دیروز مفهوم بلندی و  کوتاهی را یاد...
19 آبان 1393
1