یه روز دیگه با فاطمه ام
سلام دختر گلم خوبی چطوری راستش رو بگو الان چند سالته که داری اینا رو میخونی ها؟
از تغییرات و تحولاتت از یک ماه پیش مینویسم
تو ما رو خیلی سریع پیدا میکنی و تو فاصله دور هم تشخیص میدی صداهای مختلفی از خودت در میاری کمتر گریه میکنی (خوشحال نشو چون بیشتر نق میزنی) چشمت رو خودت میمالونی هر وقت از خواب بیدار میشم یا وقتی تنهایی میبینم با دستات بازی میکنی کم کم میتونی اشیا رو بگیری (داره نق نقت در میاد) وقتی میذاریمتن زمین میگی بلندم کنین من دراز کشیده حوصله ام سر میرهمیخام بشینم
شاید بزرگ شدنت رو از کوچک شدن لباسهات بهتر بفهمم ولی اگه صد ساله هم بشی هنوز کوچولویی
دیروز تو مطب دکتر یه نوزاد رو آورده بودن برای معاینه (الان میگی پس من چی ام تو نوپایی عزیز دل من) هی به بابایی میگفتم یعنی نی نی ما هم اینقدر بوده ولی تو بزرگتر از اون بودی اون خیلی کوچولو بود دکتر دیروز ازمون پرسید خندهصدادار میکنی یا نه که من گفتم نه همش وقتی می خندی منتظرم یه صدایی هم بده!
راستی تقدیر و تشکر از دختر گلم تو مهمونی خیلی آروم بودی
فقط هنوز من با خواب تو مشکل دارم خدا کنه تا شبای قدر درست بشه تا منم بتونم برم مسجد
خاله الهه از عمره برگشت دیشبم باهاش صحبت کردیم
عمه بنفشه هم با رتبه خوبی تو کنکور قبول شد
الان رو پام نشستی و داری فعالیتهای مشکوک میکنی و هی لبخند میزنی از اینکه راحت شدی برم به کارای تو و افطار و سحر برسم
فعلا تا فردا