فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

شیرینکاری دسته اول

این چند روزه خیلی تغییرات برات اتفاق افتاده ولی چون وقت ندارم فقط این عکس رو میذارم رفته بودم از یخچال وسایل شام رو بردارم که دیدم تو به سرعت رفتی سر یخچال منم شار لحظه ها کردم برای آینده ات ...
13 بهمن 1390

دندون سوم

سلام دخمل مامانی! چقدر بزرگ شدی با اینکه همش 8 ماهه پا به این دنیا گذاشتی ولی خیلی زود خودت رو داری به ما میرسونی دندون سومت هم در اومده دندون بالا سمت راستت چهار دست و پات که ما رو از پا انداخته البته که خیلی کمتر گریه میکنی و کمتر نق میزنی چون چیزایی رو که ما قبلا بهت نمیدادیم خودت میری بر میداری یا حاهاییکه ما میرفتیم و تو رو نمیبردیم خودت میای الان تمام نقاط خونه رو خودت طی کردی فقط حموم و دستشویی رو خودت نرفتی مثلا دیشب من تو اتاق خودمون مشغول درس بودم و تو کنار منن بودی بابایی هم با تلفن صحبت میکردی من یک آن سرمو که چرخوندم دیدم تو رفتی تو اتاق خودتو داری با سجاده بابایی که پهن بود بازی میکردی یا اینکه من که میرم آشپزخونه در حد ش...
1 بهمن 1390

عکسای جدید دخملم

عکسای جدید دخملم رو توی ادامه مطلب ببینین این عکس رو مشهد گرفتیم اولین عکس با غذا (عجب ذوقی داشتیم برای غذا دادن به تو)   این شالگردن رو رقیه علیخواه از بچه های کانون برات بافته این عکس رو تو راه برگشت از مشهد گرفتم این لباس قشنگت رو هم یکی از دوستای بابایی (بابای محمد طه) آورده  تلت رو هم خاله سمانه برات خریده بقیه اش هم که معلومه فقط اون تلفن رو مامن برات خریده حسابی هم سرت رو گرم میکنه ...
22 دی 1390

اتفاقات جدید در پایان 8 ماهگی و اوایل 9 ماهگی

سلام به دخمل قشنگم جونم واست بگه که حسابی بزرگ شدی دقیقا یک هفته است که چهار دست و پا میکنی دستت رو به صندلی میگیری و می ایستی وقتی خوابت میاد خودت چشمات رو میبندی میفهمی که دعوات میکنیم به طرف اسمت که درست و حسابی برمیگردی وقتی از خواب بیدار میشی خوت میشینی و با سر و صدا ما رو فرامیخونی کلا خیلی بزرگ شدی تغییرات محسوسی در رفتارو حرکات و سکناتت میبینماز همه مهمتر اینه که سالمی خدا رو شکر هنوز دکتر نرفتیم تا قد و وزنت رو بنویسم دیگه خبر خاصی نیست تو پست بعدی از عکسای اخیرت برات میذارم راستی گلم برای مامان خیل دعا کن ارشد قبول شه یه چیز دیگه شنبه روضه داریم امسال سال اول حضو تو توی روضه است پارسال تو دلم بودی و سال قبلش اصلا نبودی ...
22 دی 1390

اتفاقات جدید

سلم فاطمه قشنگم وای که چقدر بزرگ شدی دندون دومت هم در اومد دیشب دیدم دو سه روز هم هست که وقتی خیلی خوشحال میشی دست میزنی خاله مریم خاله بابایی داره میرهاون ور آب بابایی خیلی براش دلتنگی منیکنه فردا شب اولین شب یلدا شماس میخام برات شب یلدا بگیرم نمیدونم میشه یا نه راستی یه سرما حسابی خوردی و به منم دادی هنوز هردومون آبریزش داریم دو سه شب پیش تونستی دستت رو به مبل بگیری و بلند شی خود خودت به تنهایی تغییرات جدیدتری یادم نمیاد برات بنویسم تابعد
29 آذر 1390

اولین دندون دخملم

سلام دخملم با اینکه داری غر رغ میکنی خاستم جوانه زدن اولین دندونت رو بهت تبریک بگم البته که دیده نمیشه ولی با دستام تونستم حسش بکنم دخترم دیگه حسابی بزرگ شده راستی شبای محرم هم هر شب با هم رفتیم مراسم عزاداریات قبول عزیزم چهار روز دیگه میریم مشهد
10 آذر 1390

بدون عنوان

سلام دخمل گلم خیلی وقته نتونستم برت بنویسم در طول این مدت خیلی اتفاقا افتاد مهمتر از همه اولین مسافرت خانواده سه نفرمون بود رفتیم رامسر . خیلی هم به هر سه ما خوش گذشت خیلی زود میام عکسات رو میذارم غذا هم میخوری فقط با زور بازوی بابایی مخصوصا فرنی آرد برنج رو اصلا دوست نداری وزنت هم از حد نرمال بالاتره به اندازه یه دخمل 9 ماهه 8.600 شدی ماشالله دخملی مامان از فردا بهت قراره سوپ بدم با یک غذای متفاوت چه میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اولین تجربه محرم شما هم چند روز دیگه شروع میشه خدا کنه خدا کنه خدا کنه حسینی بشی و علوی آرزومه نشستنت که خیلی عالی شده نرم نرمک هم از جات البته نشسته جا به جا میشی خبری از چهار دست و پا نیست اسمت رو کاملا میشناسی ولی حا...
2 آذر 1390

آخر پنج ماهگی

سلام دهمل قشنگم میبینم که داری روزای آخر شش ماهگی رو به خوبی و خوشی میگذرونی چه دخملی وای چه گلپری وای! تا الان می تونی خودت بشینی لثه هات حسابی میخاره هر چی دم دستت میرسه گاز میگیری به طرف صداهای خیلی یواش هم برمیگردی اصلا حاضر نیستی سرجات دراز بکشی حتما باید بشینی میتونی بگی ماما ادای ماهی هم درمیاری خودت بازی میکنی و دیگه با ما خیلی کاری نداری فردا میریم واکسنت رو میزنیم از شنبه هم انشالله غذای کمکی رو شروع میکنم هنوز خدا رو شکر شیر منو میخوری و قطع نشده ارتباط ما دو نفر از این جهت امشب هم میریم دکتر تا همه چیزت رو چک کنیم دیگه حرفی نیست اگه بشه شنبه دوباره مینویسم ...
11 آبان 1390

آماده شدن برای غذا خوردن فاطمه

از هفته پیش دارم تو نت جستجو میکنم غذا رو کی شروع کنم چی بهت بدم چه جوری بدم با این علاقه ای که تو حداقل چشمی به خوردن نشون میدی به نظرم میرسه خوش خوراک باشی انقدر با ذوق و شوق به من و بابایی نگاه میکنی که ما هم به اشتها میایم دقیقا دو هفته دیگه هم به واکسنت مونده هم به غذا خوردنت دیگه اینکه تقریبا خوب میشینی سینه خیز هم میکنی ولی فقط وقتی خودت دوست داشته باشی با زور یا حتی تشویق حرکت نمیکنی صداها رو خیلی خوب تشخیص میدی و اینکه دیشب خودت با من دالی بازی میکردی صورتتو قایم میکردی بعد منو نگا میکردی من میگفتم دالی و تو دوباره و دوباره تکرار کردی من خیلی خوشحال شدم که اونقدر بزرگ شدی که سر خودت رو گرم کنی بقیه تحولاتت رو بعد مینویسم ...
1 آبان 1390

نشستن فاطمه

سلام فاطمه جونی دیشب بالاخره تونستی به طولانی ترین زمان در طول این چند وقته بشینی شاید 5 دقیقه یا بیشتر ازت کلی فیلم گرفتم و کلی هم ذوقیدم کلی هم عکس خوشگل ازت گرفتم دخملم خیلی خوش عکسه البته هنوز از غلتیدن یا تلاش برای غلتیدن خبری نیست ماشاالله اونقدر شر شدی نمیذاری بنویسم بعد از مدتها اولین مهمون شامی مون اومد شوهر عمه ات امیدوارم بذاری بترکونم
20 مهر 1390