بازگشت دوباره از مشهد
سلام نی نی تپلی مامان
پریروز ظهر از مشهد رسیدیم ولی من خیلی سرم شلوغ بود بیشتر وقتم رو خود تو گرفتی حرف زدن و بازی کردن و خوابوندن و لباس عوض کردن و ...
تو این چند روزه صداهای بیشتری از خودت درمیاری با دستات هم بیشتر بازی میکنی ولی از همه جدیدتر لمس کردن اشیاء مخصوصا شیشه اته گاهی اوقات انگاری خودت اونو گرفتی یه کار دیگه که الانم مشغولی حرکت کردن به پهلوست سعی میکنی بچرخی البته الان بیشتر با پاهات کار میکنی ولی من میدونم تو زود و البته سر وقتش میتونی
راستی تو عروسی به جز وقتی اوج سوت و کف بود تو همش یا آروم بودی یا خواب همه ازت تعریف کردن و قربون صدقه ات رفتن منم قربون دخمل گلم میرم
اسهالت هم الکی بود البته ما درست تشخیص ندادیم
حرم هم رفتیم شب آخری که مشهد بودیم تو ساکت ساکت بودی به گنبد و ایوون طلا نگاه میکردی انگار فرشته های اونجا رو هم دیده بودی راستی اونجا برای همه دعا کردم علی الخصوص کسایی که التماس دعا گفته بودن
باهم الماس شرق هم رفتیم و تمام خریدمون برای تو بود
مریم (دخترخاله ات) خیلی تو رو دوست داره همونطور که ستایش (دخترخاله دیگه ات) ولی خاله الهه و ستایش ایندفعه نبودن اونا رفتن مکه خدا کنه یه روزم ما سه تایی بریم انشاءالله
تو روز به روز بزرگتر و بزرگتر میشی با دنیا بیشتر ارتباط برقرار میکنی و من از خنده هات از شادی هات خوشحال میشم و از بزرگ شدنهات اشک تو چشمام جمع میشه و میگم الحمدلله
خدا کنه هیچ وقت مثل اون روززای اول مریض نشی