مهمون داشتیم
سلام دخمل گلم
امروزم کم کم داره تموم میشه
امروز یکی از دوستای من (فاطمه شزیفی) اومده ود دیدن تو خیلی قربون صدقه ات میرفت منم مثل همیشه وقتم رو تلف کردم بابایی تو راهه قراره 7:40 از خونه بریم بیرون
دیشبم مجبور شدم تا سحر بیدار بمونم صبح هم 10 بیدار شدم و بعد هم یه ساعتی چرت زدم از مامانت به اون خوابالویی بعید بود اومدن فاطمه خیلی خوشحالم کرد من خیلی اینجا تنهام بابایی هم که مشغول درسه البته منم باید برای ارشد شروع کنم ولی من بیشتر از بابایی رفیق بازم ولی همه منو تنها گذاشتن ولی بودن تو به تمام دنیا می ارزه
باید یه فکری برای سحری بکنم بهتره برم دنبال کارام الاناس که بابایی بیاد بگه به به چه خانوم تنبلی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی