فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

فاطمه در دانشگاه

سلام به دخمل مامان بازم نتونستم منظم برات بنویسم تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده من سعی کردم با دوربین این اتفاقا رو ثبت کنم مهمتر از همه رفتن امروزمون به دانشگاه بود تو هم اومدی اذیتم نکردی و خیلی خوش گذشت این ترم فقط سه واحد بهم دادن خیلی خنده داره خیلی ناراحتم فقط با خودم میگم حتما یه حکمتی داشته دیشبم با وان رفتیم حموم خیلی دوست داشتی مشکل حموم بردنتم حل شد فردا دوستای من میان اینجا تو هم که خوشحال و خوش خنده ...
3 مهر 1390

...

سلام به دخمل گلم روزا خیلی زود میگذره تو هم خیلی زود بزرگ میشی هر روز بیشتر از روز قبل میخای برات وقت بذارم و باهات بازی کنم خدا رو خیلی شاکرم که تو سالمی نگران روزایی هستم که میخام برم دانشگا و تنهات یذارم با هر کی فرق نداره بابایی یا هر کس دیگه کار واحدامم که گره خورده 18 مهر جشن فارغ التحصیلی بچه هاست مامانت خیلی خوشحاله که تو رو داره بقیه که تو رو ندارن تو جای همه نداشته هام رو پر میکنی مامانی سرما خورده حال نداره پس فعلا
19 شهريور 1390

تغییرات فاطمه تا 4 ماهگی

سلام فاطمه جونی از فرصت خوابت استفاده میکنم و یه کم برات مینویسم تو این مدت یک ماهه 1- تو کاملا من و بابایی رو حتی از فاصله دور میبینی و تشخیص میدی 2- به قول خانوم دکتر خنده صدادار میکنی 3- برای اینکه همش پیشت باشیم بهانه میگیری وقتی هم بالا سرت میرسیم زود ساکت میشی 4- ساعت خوابت منظم شده شبا از 1 و 2 میخابی تا 11 و 12 در طول روزم چرت میزنی نیم ساعت و 45دقیقه 5- خیلی تلاش میکنی که غلت بزنی ولی نمیتونی 6- خیلی هم سعی میکنی که بشینی ولی بازم نمیتونی 7- نسبت به صداها واکنش نشون میدی و به طرفشون برمیگردی بهتره بگم جهت صداها رو بهتر پیدا میکنی 8- وقتی برات شعر میخونم با دقت گوش میکنی تو خیلی بزرگ شدی عزیزم شاید ماه دیگه از...
16 شهريور 1390

چندتا عکس جدید

بین خودمون باشه معلوم نیس بابایی پی اینترنت چی کار میکنه خب چرا اینجوری نگا میکنی راس میگم من با لباس خوشجلم من تو لباس عروسی عمه عاطفه من و بابایی تو نمایشگاه قرآن     ...
16 شهريور 1390

سلام دوباره

سلام فاطمه جونم خیلی وقته ننوشتم برات سرم خیلی شلوغ بود البته خودت شلوغش کردی امروز رفتیم واکسن چهار ماهگی ات رو هم زدیم اونقدر می ترسیدم که خدا می دونه در حالیکه تا الان تب جدی نکردی از 37.5 بالاتر نرفته تبت دیروزم از مشهد رسیدیم عروسی عمه عاطفه هم تموم شد عکسای عروسی رو زود میذارم تو نه تو عروسی نه پاتخت خوش اخلاق نبودی فقط وقتی میرفتیم خونه ما خوش اخلاق میشدی خاله سمانه و خاله الهه هم شمالن نمیدونم تهران میان یا نه خیلی دوست دارم بیان پارسال همین روزا بود که من وبابایی به بودن تو شک کردیم باور نمیشه یه سال گذشته و تو پیش منی تو داری غر میزنی برم به تو برسم راستی قد و وزنت: 6.400 و 67 خودمونیم خیلی بزرگ شدی ...
15 شهريور 1390

آخرین شب قدر امسال

سلام بر دختر عزیزم امشب آخرین شب احیا اولین ماه رمضون توست دلم میخاد بتونم بهترین آرزو ها رو برات بکنم تا برای امسال و هر سالت خوبی و خیر رقم بخوره همش میترسم تو تقدیر یکی از ما سه نفر مرگ نوشته بشه حتی اگه خ.دم هم برم میترسم نه از مرگ البته که مرگ ترس داره ولی مهم تر از اون از تنهایی تو میترسم نکنه خوب بزرگ نشی یا ... البته که خدا حافظ توست میخام به خاطر تو و بابایی هم که شده خفظ رو دوباره شروع کنم و برا ارشد بخونم خدا کنه اراده ام این بار کمم نشه همه فهمیدن اراده من کمه فقط خواجه حافظ شیرازی باید بهم بگه اراده ات رو زیاد کن برم به کارای خونه برسم فعلا
1 شهريور 1390

گزارش این چند روزه

سلام دختر خوشگلم امروز به خاطر اینکه میخام شب بخابی دارم بیدار نگهت میدارم وبرای همین خیلی بداخلاقی مجبورم خلاصه بنویسم با هم رفتیم قم و برگشتیم تو مسجد جمکران احیا گرفتیم اولین احیا دخترم  بعد از نماز صبحم برگشتیم دیروزم که همش به خاب و خستگی در کردن گذشت و امروزم باید به کارای خونه بگذره اگه تو بذاری دیشب بریمت حموم بهتر از هر دفعه بودی شب قراره بریم مسجد دانشگا شریف تا خدا چی بخاد برم که تو حوصله نداری بای بای
30 مرداد 1390