فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

روزای آخر سه ماهگی

سلام دختر گلم چند روز دیگه سه ماهگی تم تموم میشه مثل دوران بارداری که میگفتم کی میشه اینقدر بشه زود بزرگ میشی مثل برق و باد امروزم یه کار جدید انجام دادی انگار میخای با این کارا باور کنیم تو بزرگ شدی ولی نه تو هنوز کوچولوییپامروز وقتی بیدار شدم دیدم تو بیداری و مشغول بازی با دستات مثل همیشه بغلت کردم و باهات صحبت کردموقتی به صورتم نزدیکت کردم تو هم با دستات اونو لمس کردی اول فکر کردم اتفاقیه و لی این کار رو با دستام هم کردی بعد از اینکه شیرتو دادم و عوضت کردم برای اطمینان با اسباب بازی ازت امتحان گررفتم آره دخترم تو دیگه میتونی برای گرفتن اشیا دستت رو دراز کنی خیلی ذوق کردم چند وقته دیگه مینویسم تو میشینی راه میری دندون در میاری رابطه ...
12 مرداد 1390

سلام بر شهر رمضان

بالاخره ماه رمضون شروع شد پازسال این موقع تو توی شکم من بودی و من نمیدونستم حالم همش بد بود کم انرژی بودم و توان روزه نداشتم اما نمیدونستم دلیلش چیه تا بالاخره فهمیدم تقصیر توست امسال اولین ماه رمضون سه نفرمونه هرچند سخته چون مثلا تو دیر میخوابی و من برای سحری دیر بیدار میشم یا تو نمیذاری به کارام برسم ولی خب خوش میگذره راستی من روزه نمیگیرم ولی برای امساک سعی میکنم کمتر بخورم دعام کن نی نی موچمولوی مامان!
11 مرداد 1390

بازگشت دوباره از مشهد

سلام نی نی تپلی مامان پریروز ظهر از مشهد رسیدیم ولی من خیلی سرم شلوغ بود بیشتر وقتم رو خود تو گرفتی حرف زدن و بازی کردن و خوابوندن و لباس عوض کردن و ... تو این چند روزه صداهای بیشتری از خودت درمیاری با دستات هم بیشتر بازی میکنی ولی از همه جدیدتر لمس کردن اشیاء مخصوصا شیشه اته گاهی اوقات انگاری خودت اونو گرفتی یه کار دیگه که الانم مشغولی حرکت کردن به پهلوست سعی میکنی بچرخی البته الان بیشتر با پاهات کار میکنی ولی من میدونم تو زود و البته سر وقتش میتونی راستی تو عروسی به جز وقتی اوج سوت و کف بود تو همش یا آروم بودی یا خواب همه ازت تعریف کردن و قربون صدقه ات رفتن منم قربون دخمل گلم میرم اسهالت هم الکی بود البته ما درست تشخیص ندادیم حرم...
11 مرداد 1390

دوباره پیش به سوی مشهد

سلام مامانی از دیشب نگرانم نکنه اسهال شده باشی خدا کنه حالت خوب باشه و مشکلی نداشته باشی از دیشب سعی کردم همش شیر خودم رو بهت بدم و موفق هم بودم فقط یه نوبت کمکی شیر خشک خوردی اونم به خاطر خوابالود بودن من بود امشب میریم مشهد هرچند به اندازه قبل خوشحال نیستم ولی بازم خوبه حال و هوام عوض میشه بابایی این روزا خیلی مشغوله صبح زود میره شبام خسته است و زود میخابه خداکنه موفق بشه و به هدفش برسه دیروز به نظرم اومد خیلی بزرگ شدی یعنی قدت خیلی بلند شده خدا تورو به پدر و مادرت ببخشه بقیه جریان تولدت: بالاخره روز هشتم تولدت که من رفتم دکتر خودم تا بخیه هام رو بکشم تو رو به خانم دکتر نشون دادم اول کلی ازت تعریف کرد و بعد هم گفت زردی داری گفت ببر...
5 مرداد 1390

گلی گلی

سلام گلم خیلی شیرین شدی و روز بروز هم خودت رو بیشتر تو دلمون جا میکنی من تمام وقتم به تو می گذره با اینکه خیلی برای وقتم برنامه ریزی میکنم نمیشه تو تمام مدت به من یا بابایی خیره میشی گاهی اوقات هم به لوستر روشن یا خاموش تازه سعی میکنی شیشه رو هم با دستات بگیری دیروز بابایی با اون همه کاری که داشت ما رو برد بوستان نهج البلاغه تا بعد از نماز اونجا بودیم البته تو نذاشنتی من نماز جماعت بخونم همش شیر خوردی بعد از سیر شدنت تو رو سپردم دست ببایی و خودم نماز مغربم رو خوندم دیشب دستت درد نکنه تا 2 بیدار بودی دوباره باید فنون استراتژیک خاله ها رو روت عملی کنم و از سرشب نذارم بخابی راستی نوشتن خاطراتت از اول تولدت موند بقیه اش رو می نویسم ...
4 مرداد 1390

بازگشت موقت از مشهد

سلام فاطمه خانوم امروز یه کار وحشتناک کردم همه عکسا . فیلمات تا امروز پاک شد البته عکسای تو دوربین سالم مووند دیروز با بابایی از مشهد اومدیم البته آخر هفته برمی گردیم برای عروسی خاله فروه (خاله بابایی- بابایی یه خاله مجرد دیگه هم داره خاله فاطمه) دوباره قبل از ماه رمضون میایم تو این مدت خیلی بزرگ شدی کارای جدید یاد گرفتی از پنجشنبه خونه مامانی (مادر پدرت) دستات رو پیدا کردی هی تصمیم میگیری کدوم رو بخوری اشیا سبک رو با دست میگیری و تو دهنت میکنی وقتی یه کم حواسم بهت نیست بهم نگاه میکنی و از خودت صدا درمیاری من که میگم تو میخای باهام حرف بزنی آغوم آغوم کردنت خیلی بهتر شده وقتی برات صدا درمیاریم میخندی ولی هنوز جهت صدا رو ب...
2 مرداد 1390

یه یادگاری از مشهد

سلام ني ني مامان امروز از مشهد مي نويسم خونه ماماني خيلي بزرگ شدي مي توني خودت چشمت رو بمالوني دستت رو مستقيم مي كني تو دهنت بدون معطلي از اشتهات هم كه ديگه نگم ماشاالله ماشاالله همش دهنت كار ميكنه حاله الهه داره ميره مكه ميخايم بهش بگيم براتون كلي لباس بياره بابايي فردا ميره تهران و من و تو تنها مي مونيم البته زود مياتد براي تز بابايي هم حيلي دعا كن فعلا  بايد برم عجله دارم راستی حرم هم رفتیم هرچند آخرش تو یه کم اذیت کردی خداحافظ
28 تير 1390