فاطمهفاطمه13 سالگیت مبارک

سلام نی نی، فاطمه گلی

نگرانی های جدید

سلام فاطمه گلی هر چی بزرگتر میشی به جای اینکه نگرانیم کمتر بشه بیشتر نگرانتم نگران کم غذا خوردن نگران روابط اجتماعی بالا و بی حساب کنتبت نگران نحوه دفعت نگران چه جوری از پوشک گرفتنت نگران ... و خوشحالم این بار بابایی تو خیلی از نگرانی ها همراهی م میکنه کلا هماهنگی منو بابایی با هم بیشتر شده حدود ده روز دیگه پنجمین سالگرد ازدواج منو باباییه و دومین سالگرد ازدواجی که تو هم هستی چه زود گذشت دیروقته من باید برم بخابم که سحر بیدار شم خیلی زود از عکسای جدیدت میذارم فعلا
10 مرداد 1391

بزرگ شدن گل خونه

از آخرین مطلبی که نوشتم خیلی وقته که میگذره ولی واقعا تو این مد وقت نداشتم الانم از فرصت خواب تو دارم استفاده میکنم قربون دخملم بشم بذار دونه دونه از پیشرفتات بنویسم اول دندونات که فکرکنم ٥ تا کامل دراومده ششمیش نیمه و یکی دو تاش هم نیش زده دوم در مورد صحبت کردنت چند روزه علاوه بر سعی برای انتقال مطلب صداهایی هم از گلوت خارج میکنی مثلا برای داغ بودن چیزی بهش اشاره میکنی و میگی خخخخخخخخخ (اوج خ گفتنت رو خواستم برسونم نه گفتنم یه کم یاد گرفتی ماما و بابا رو کامل و با هوشیاری میگی تو یکی از کتابات عکس لک لک کشیده تو هم اسمش رو بلدی به گل هم میگی گُ البته اصوات دیگه مثل ق ل د رو میتونی بگی ولی فقط برای دلخوشی گاهی اوقات میبینم برای س...
2 مرداد 1391

پنج دندونی مامان

سلام گلپر مامان! دیشب از سر شب کلی نق میزدی واقعا کلافه شده بودم به نظرم رسید باید علت رو جستجو کنم به جای رتق و فتق کردنای موردی بعد از چک کردن موارد عادی مثل شیر و عوض به نظرم رسید نوبت دندونته دسم رو کردم تو دهنت دیدم بلللللللللللللله دندون پنجم خودش رو نشون داده مبارک باشه گلکم دیگه داری بزرگ میشی امشب رفته بودیم عروسی تو خودت ار ظرفم برنج برمی داشتی برنج میخوردی منم بهت جوجه میدادم دنیایی داشتی با خودت   از همه فامیلا و دوستا که اومدن و به ما سر زدن و نظر گذاشتن تشکر میکنیم علاقه مون برای مطلب گذتشتن با نظرات شما بیشتر میشه
28 ارديبهشت 1391

اولین کمک فاطمه به مامانش

امروز وقتی داشتیم سفره رو دستمال میکشیدیم تو به حرکت دشت بابایی کلی دقت کردی و بعدش دستمال رو از بابایی گرفتی و رفتی روی میز رو دستمال کشیدی ماشالله به دخمل تمیزی مامان!
21 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

دیروز خیلی استرس داشتم که با اولین واکسنت که میفهمی چطور برخورد میکنی ممکنه از جماعت دکترا دیگه ترسیده بشی و هر کس لباس سفید تنش بود تو رو بترسونه با کلی استرس رفتیم مرکز بهداشت دم در یه کم معطل شدیم چون یه نفر قبل از ما بود دم در که بودیم به بابایی گفتم من خیلی استرس دارم وقتی رفتیم تو اتاق تو و بابایی روی صندلی نشستین و منم عروسکی رو که از خونه زیر چادر قایم کرده بودم تا برای تو تازگی داشته باشی وا گر احیانا گریه کردی تو رو آروم کنه رو درآوردم و دادم دستت تو یه نگاه به عروسک و یه نگاه به خانم پرستار سعی کردیم حواست رو جمع کنیم وقتی آمپول رو کرد تو دستت و درآورد یه نگاه چپ چپی بهش کردی که خودش خجالت کشید از واکسنی که بهت زده بود ولی یه ذره ...
19 ارديبهشت 1391

عکسای تولد فاطمه خانوم

عکسای تولد دخترم رو در ادامه مطلب ببینید تزیینات تولد لباست مه دامنش رو من دوختم و بالاتنه و تزییناتش رو خاله زهره درست کرد کیکت که با نظرقناد انتخاب شد (ما حتی عکسش رو هم ندیدیم عکس از مجموعه هدایا و میز شام فاطمه خانوم وکیک پاکت کارت تولدش گیفت تولدش ...
18 ارديبهشت 1391