فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

سلام نی نی، فاطمه گلی

به به

سلام به دخمل گلم وای وای وای که چقدر شیرین شدی میخام دولپی بخورمت الان رفتیم با هم از تو اتاقت کیفت رو آوردیم که توش اسباب بازی داره اول که کیف رو بهت دادم گفتی به دوباره در کیفت رو که باز کردم گفتی به به الانم الکی از تو ظرفا غذا میخوری و هورت میکشی بعد میگی به به یه کرا جدید دیگه که یاد گرفتی اینه که وقتی از هر دری وارد میشی در آسانسور در دستشویی در خونه میگی سلام دیگه اینکه دایره لغات خیلی زیاد شده: انار به به خاله دایی اسب بله بالا (وقتی ما روی مبلا نشستیم تو میای میگی مامان بالا بابا بالا) خوابیده دوغ تاب پارک و ... (همه کلمه هایی رو که بلدی یادم نمونده) صدای این حیوونا رو هم یاد گرفتی کلاغ غورباقه هاپو ببعی ولی الان ...
16 آبان 1391

سفر به زنجان

سلام به دخمل مامان دیروز از سفر چهارم زندگی تو یعنی زنجان برگشتیم سر راه یه قزوین هم رفتیم خدا رو شکر هم به تو خیلی خوش گذشت هم من هم بابایی ارائه خوبی داشت بیشتر خواستم یه گزارش از پوشک کردنت بدم که دوباره رو به افول رفت امید من من با خودم گفتم زوده الکی دلم رو خوش کردم ها ایشالله بزرگ میشی و همه اینا برات خاطره میشه ایشاللهیه شنبه صبح هم داریم میریم مشهد ببعد از 4 ماه من که دلم داره پر میزنه برای مامان و بابا و امام رضا ایشالله سفر خوبی باشه چون خیلی کار داریم برای امروز خلاصه مینویسم کلمات جدید تو:  مم (مریم) م (مهدیه) الا (الله) عط (عطر) عس (عکس) ابس (اسب)  فعلا خداحافظ
15 مهر 1391

از پوشک گرفتن فاطمه 1

قربون دخملم برم که دیگه داره بزرگ میشه مرحله ای که همیشه برام سخت مینمود و نمیدونستم از کجا شروع کنم نصفه نیمه حل شده این مرحله سخت در زندگی تو و من از پوشک گرفتن تو بود که سه شب پیش به پیشنهاد خودت رفتیم دستشویی تقریبا از اون شب به جز دیشب که من و تو و بابایی حسابی خسته بودیم پوشکات رو کثیف نکردی سه شب پیش یعنی شنبه شب وقتی من و تو تنها بودیم و من از دستشویی اومدم بیرون تو اصرار اصرار که میخای بری دستشویی آخه دستشویی رو به خاطر مسواک و دست شستن دوست داری منم از قبل میدونستم دستشویی رفتن رو مثل برزگترا دوست نداری گفتم با دستشویی بردنت بهت بفهمونم که اونجا خبری نیست لذا بردمت دستشویی و فعالیت ما موفقیت آمیز بود تا آخر اون شب اصلا پوشکت رو...
11 مهر 1391

این روزها...

این روزها روزهای نگرانی من و توست. تو برای اینکه در خواب و بیداری، انگار، نگران تنهاماندن بدون من و بابایی هستی و من نگران از اینکه قدم هایم به سوی ادامه تحصیل اشتباه باشد این روزها روزهای ترقی منو توست. ترقی تو در کشف دنیای پیرامونت و ترقی من در کشف راههای جدید برای برقراری ارتباط شیرینتر با تو. این روزها روزهای تلاش منو توست تلاش تو برای تنها نماندن حتی یک لحظه و تلاش من برای حداکثر استفاده از لحظات باهم بودن یا نبودن به جای خودش (دیروز حاضر نبودی تنهایی از تو اتاقت اسباب بازی بیاری اتفاقی که به ندرت می افته) و هر روز من و بابایی با حسرت بزرگ شدنت را نظاره می کنیم و همیشه میگوییم آیا این یک سال همان گونه که خواستیم شد؟ کلمات جدید: ...
5 مهر 1391

روز دختر مبارک!!!

سلام به بهترین دختر دنیا! امروز دومین روز دختری بود که کنار هم داشتیم خدا رو شکر امروز کلاس نداشتم و سعی کردم روز خوبی رو با بازی کردن کنار هم داشته باشیم دیشب هم از سر رهم برات یه عروسک اسکندر خریدم من ترجیح میدم به جای شخصیت های کاتونی خارجی ایرانی هاش و برات بخرم نمیدونم چه مناسبتی داره که روز ولادت حضرت معصومه رو روز دختر نامگذاری کردن ولی میخام برات به اندازه ای که میدونم و ممکنه تو بفهمی از حضرت معصومه بنویسم: ایشون خواهر حضرت رضا بودن و برای نه فقط برای دیدار برادرشون بلکه برای رسیدن به ولی فقسه و امام زمانشون به طرف خراسان راه می افتن ولی بین راه مریض می شن و از دنیا میرن در مورد کرامات ایشون فراوون نوشتن و خصوصا ایشون رو کریمه...
28 شهريور 1391

عکسای دخملم

عکسای دخترمو تو ادامه مطلب ببینید (متاسفانه تو انی چند ماه خیلی کم از فاطمه عکس گرفتیم بیشتر فیلم داریم ازش) بعد از یک ظرف شستن سخت و جانفرسا!!! بعد از مطالعات سیاسی و فرهنگی!!! جاده سه هزار (متاسفانه از مسافرت عکس تکی تو رو نداریم برای همین مجبور شدم کسای خودم و بابایی رو هم بذارم جاده کندوان ...
20 شهريور 1391

نی نی شیطون من

سلام به دخمل گلم ببخشید که مدت طولانی نتونستم خاطراتت رو اینجا موندگار کنم از بس که خودت شری میکنی البته که این شهریور ماه هم برای من ماه پربرکتی بود و سرم شلوغ بود قبل از اون تو ماه رمضون هم که به زور شبا میخوابوندمت و روزام حس و حال نوشتن نداشتم بزار مهمترین اتفاق این روزا رو برات بگم پنجشنبه سه نفری رفتیم شهر ری و من برای ارشد تو دانشگاه علوم حدیث رشته خودم ثبت نام کردم پنجشنبه قبلش هم تو امتحان رانندگی قبول شدم و به لطف خدا انشالله دو هفته دیگه گواهینامه ام میاد بذار از تغییراتت تو این مدت بگم: دندونای کرسی ات در اومده البته هنوز یکی دو تا اون وسط جا موندن با این همه هنوز جویدن رو بلد نیستی و هرچی من و بابایی برات ادا...
20 شهريور 1391